چند روز این حرف حس ها داره اذیتم میکنه

غیر از این واحدی که توش داریم زندگی میکنیم بابام واحد بالارو هم خریده به اسم مامانم و از اونجایی که نامزد من وضعیت مالی بدی داره دوست داریم بریم بالا زندگی کنیم اما نمیدونم چرا یه جوری خوشم نمیاد برم هم دوست دارم هم دوست ندارم اخه هنوز هیچی نشده تا میام یه نظر مثلا راجبه اینکه چی پهن کنیم تو اشپزخونه بگم مامانم میگه به تو چه مگه ماله تو هستش مامانم از خداشه که من نزدیکش باشم بعد از ازدواجم چون کلا از این مادرهای همیشه نگرانه اما خوب این احن صحبت هم درست نیست دلم میشکنه امروز تو دلم گفتم کاش منم به یکی از همون خواستگارای پولدارم جواب میدادم که الان اینجوری دلم نمیشکست جواب ندادم چون پای دلم موندم نامزدم انقدر منو خواست دنبالم بود که یه جوری اول بهش عادت کردم بعد دیدم دوستش دارم به کسی تا حالا نگفتم اما اگه اون منو صد در صد دوست داشنه باشه شاید من 70 درصد دوستش داشته باشم این 70درصد هم خیلی به مرور  زمان پیش اومد تا حالا شده کسی انقدر شما رو بخواد هرجوری باهاش رفتار کنید باز باهاتون باشه واسه ما اینجوری شد از ایده ال من فاصله داره هم مالی هم ظاهری اما خیلی دوستم داره پسر سالم خوبی هم هست واسه همین چندسال پاش موندم تا اخر این ماه شاید بشه بله برونم

پسر خیلی خوبیه باهاش خیلی خوشم کاش خدا پول برسونه برامون

خودمم میفهمم که خودشم داره اذیت میشه بعضی وقتا از این فاصله مالی که باهم داریم اما برام کم نداشته ولی خوب بالاخره واسه منم سخته از جای گرم نرم امکانات خونه پدری یهو برم جای سخت خدا کمکمون کنه فقط

بعضی وقتا میگم شاید من اشتباه کردم که به یکی از همون خواستگارای خرپولم نرفتم نمیدونم اما میدونید چیه حالا که قرار اینجا خودم باشم راستش منم دوست دارم وقتی ازم اطلاعات خواستگارامو نامزدمو فامیلا میپرسن یه جورایی ب مدل ماشینش مالش پز بدم

میام باز